شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

دلم قصه ای عاشقانه می خواهد 
.
که تا آخرش ،
.
.
.
.
.

+نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:46توسط مرجان جون | |

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:13توسط مرجان جون | |

 

 

   یادت هست ان روز زیبا            زیر اشک های سردم

 

   گفتمت دیوانه هستم              در کنار عشق سردت

 

   دوست داشتم در کنارم           عشق تو باشد و قلبت

 

  پیش من باشد خیالت              بی عدالت بی محبت

 

  خسته ام از قلب سنگت           از دل بی صبر و تنگت

 

  در دلم اهنگ عشقت                در سرم فکرو خیالت

 

کاش میشد در خیالم              دست گرمت را بگیرم

 

چشم در چشم تو باشم           با وجود خود بگویم

  

 

دوستت دارم عزیزم

 

میخوام ببینم شاعر خوبی هستم یا نه؟

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت17:18توسط مرجان جون | |

 

 چقدر دلم تنگ است برای با تو بودن برای از تو نوشتن


ولی واژه ها همه تکرای اند من در نوشتن لنگ می زنم


انگار


هیچ جمله ای به ذهنم نمی رسد


نمی دانم چرا


شاید بی حضور چشمانت چقدر سخته از نبودنت نوشتن


نمی دانی که چقدر برای دیدنت دلتنگم


نمی دانی چه سخت است بی تو گذشتن


از این چند روز قشنگ که با تو بودن


دلتنگی های من دلداری های تو


اینکه تو همیشه سنگ صبورم بشی


رویا هایی هست که هرگز تعبیر نمی شوند


اما همیشه شیرین اند


مثل رویــــای داشتن تـــــــو


مثل غرق شدن من ،در مهر بانیهای داغ تو


چقدر شیرین است واژ ه های شیرین تو


آنقدر راه میروم تا به حرف بیایند،

 

خط های سفید، وسط جاده....:

 

محال است که جای تورا ندانند


تو عزیزمی

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت17:13توسط مرجان جون | |

 ای کاش....

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت17:7توسط مرجان جون | |

می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …

 

 

خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه
ولی نتونی بگی
خیلی سخته دلت بخواد صداش رو بشنوی
ولی نتونی زنگ بزنی.
 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:57توسط مرجان جون | |

 

دقایقی در زندگی هستندکه 
دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که 
میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی

و در دنیای واقعی بغلش کنی.

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:51توسط مرجان جون | |

 لعنت به عشق و عاشق

از يک عاشق شکست خورده پرسيدم:

بزرگ ترين اشتباه؟ گفت عاشق شدن     

 

گفتم بزرگ ترين شکست؟ گفت شکست     

 

 گفتم بزرگترين درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن      

 

 گفتم بزرگترين غصه؟ گفت يک روز چشم های معشوق رو نديدن   

 

 گفتم بزرگترين ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن     

 

 گفتم قشنگ ترين عشق؟ گفت شيرين و فرهاد     

 

 گفتم زيبا ترين لحظه؟ گفت در کنار معشوق بودن     

 

 گفتم بزرگترين رويا؟ گفت به معشوق رسيدن      

 

 پرسيدم بزرگترين ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:  

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:47توسط مرجان جون | |

 یکی بود یکی نبود

 یکی بود یکی نبود

اونی که بود تو بودی اونی که تو قلب تو نبود من بودم....

 

یکی داشت یکی نداشت

اونی که داشت تو بودی اونی که جز تو کسی رو نداشت من بودم....

 

یکی خواست یکی نخواست

اونی که خواست تو بودی اونی که نخواست از تو جداشه من بودم....

 

یکی رفت یکی نرفت

اونی که رفت تو بودی اونی که جز تو با کسی نرفت من بودم.... 


+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:44توسط مرجان جون | |

چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به ستایش روی آوردم …… گفتند خلاف است  !!

به عشق روی آوردم ………. گفتند گناه است  !!

خندیدم ……………….. گفتند کودکانه است !!

گریستم ………………… گفتند دیوانه است   !!

و حال که در عزای عشق نشسته ام و هیچ نمی گویم

همه گویند که ….. هی !! فلانی عاشق است ؟؟؟ !!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:36توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 51 52 53 54 55 ... 66 صفحه بعد