شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

 خوابم نمی بره دلواپس توام

  با این که بی کسم تنها کس تو ام

                        خوابم نمی بره از دستت دلهره

    چشمای خیس من باز از تو دلخوره

                        خوابم نمی بره جای تو خالیه

                   میپرسم ا زخودم باز این چه حالیه

                      انگار این اتاق دلواپس منه

                  احساس میکنم نبضم نمی زنه


+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:34توسط مرجان جون | |

 

کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:31توسط مرجان جون | |

 بر سنگ قبر من بنویسید....خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید....شیشه بود تنها ازاین نظر که سراپا شکسته بود

 

بر سنگ قبر من بنویسید....پاک بودن چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید....این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید....کل عمر پشت دری که باز نمی شد نشسته بود
روی سنگ قبرم بنویسید......
 

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت16:8توسط مرجان جون | |

 

وقتی قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میش

وقتی نمیتوانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌

و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ میشكند

بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌

و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛

وقتی امیدها ته‌ میكشد

و انتظارها به‌ سر نمیرسد

وقتی طاقتمان‌ تمام‌ میشود


و تحملمان‌ هیچ ...

تنها تو رو میخوانیم

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:56توسط مرجان جون | |


 

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:17توسط مرجان جون | |

 خانه خراب تو شدم به سوی من روانه شو

سجده به عشقت میزنم منجی جاودانه شو

ای کوه پرغرور من سنگ صبور تو منم

 ای لحظه سازه عاشقی  عاشق با تو بودنم


 

روشن ترین ستاره ام می خواهمت می خواهمت

تو ماندگاری دردلم میدانمت میدانمت

ای همه ی وجود من نبود تو نبود  من

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:58توسط مرجان جون | |

 * * * * * * * * * 

 وجبم کن ببین که سی انگشت از قد هرزگیم سررفتم

کمرم را بگیر محکم تر… دیگر از زندگیم  در رفتم 

آخر بیست سالگی هایم ، تف به لیوان بچگی هایم

ریختم بر درندگی هایم ، همه ی عمر را هدر رفتم

روز، شلوارخانواده شدم ، شب شد وازخودم پیاده شدم

تازه سرباز بین جاده شدم ، من که عمری کلاغ پررفتم

شیشه از نئشگیم افتاده ، خواجه حافظ به بیم افتاده

از میان بساط موروثی ، به ژن مستی پدررفتم !

روبه همسایه های بن بست وزخمی ازنسخه های پیوست و

سایه ام در به روی من بست و من بی سایه لای در رفتم!

حرفها طعمه هست ودراین بین…همه با صاد شاد ومن باغین

دوستانم به صید حورالعین ، من به قاف و شکار پر رفتم

غم یک عده دود کش دارد ، درد من سوزش شپش دارد

بر سر من طبیب آوردند ، من به تزریق درد سر رفتم !

زندگی ام پریدن مگسی ، از سر شانه های اعدامی

زیر برچسپ های بد نامی ، به هم آغوشی خطر رفتم

چشم هایم خلیج – آور- دید ، مژه هایم بسیج – آور– دید

پلک بستم بر آب مروارید…توی مرگی عمیق  تررفتم

+نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,ساعت13:52توسط مرجان جون | |


وز نرگس تو باغ نظر آباد رفته

لازم نبود دیدن تو در مه و خورشید

کز روی تو مه در فلکش پر داد رفته

ده خواجه که از عشوه ی تو دربند باشد

صد بنده که از جلوه ی تو آزاد رفته

گویا که سفر کرده ای از دور و بر ما

قیمت نتوان زد به دو تاب و پیچ مویت

بنگر که چرا این ره خون فرهاد رفته

گویا که خروسان همه خواب تو ببینند

چون وقت سحر از همشان فریاد رفته

از عشق و کمال مهر تو سهم ندارد

+نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:32توسط مرجان جون | |

عـاشقم ، سوخـته ام ، دست بـداریـد مرا

خسـته ام ، تشنه لبم ، پـای خـم آرید مرا


همچو دریای پریشان زدرون می سوزم

آبـی ار هـست  دریـغـم  مگـذارید  مرا  *


بـوده ام  دُرد کـش مـیکـده هـا ای ساقی

جز بـه ایـن پیشه به کـاری نگمارید مرا


این دلم داشت به سرقصد تماشای رخش

درصف کشته به مـژگـان بشمارید  مرا


ساده دل جان به نگاهی بسپرد ای مردم

حال ما  دیـده  بـه  خـاطر بسپارید  مرا

'نازبردی گرکز"

+نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:28توسط مرجان جون | |

*شبيه شمع كه خيلي نجيب ميسوزد*
*
دلم براي تو گاهي عجيب ميسوزد
*

*
دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد*
*
دوباره مثل هميشه فريب ميسوزد*


*
نشسته اي به اميد كه؟ گر بگير اي عشق*
*
هميشه آتش تو بي لهيب ميسوزد
*

*
تو اشتباه نكردي گناه آدم بود*
*
اگر هنوز بشر پاي سيب ميسوزد*


*
من آشناي تو بودم ولي ندانستم*
*
غريبه ها دلشان هم غريب ميسوزد
*

*براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است
*
*
كه با نگاه شما عن قريب ميسوزد*

+نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:14توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 52 53 54 55 56 ... 66 صفحه بعد