شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

  بگذارید و بگذرید

 

                        ببینید و دل ببندید

 

                        چشم بیاندازید و دل مبازید که

 

                                    دیر یا زود باید گذاشت و گذشت

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:47توسط مرجان جون | |

 

رود ....

دریـــــــــا ...

بــــــــــــاران ...

بوی "عــــــشـــــــــــق " می دهند !

 

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:22توسط مرجان جون | |

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت15:3توسط مرجان جون | |

 

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:59توسط مرجان جون | |

 

 

یاد داری كه ز من خنده كنان پرسیدی

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟

چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید

اشگ شوقی كه فرو خفته به چشمان نیاز

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟

سینه ای سوخته در حسرت یك عشق محال

نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور

پیكری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟

دیدگانش همه از شوق درون پر آشوب

لب گرمی كه بر آن خفته به امید و نیاز

بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه كه زیبنده توست

در دل كوچه و بازار شدم سرگردان

عاقبت رفتم و گفتم كه ترا هدیه كنم

پیكری را كه در آن شعله كشد شوق نهان

چو در آئینه نگه كردم، دیدم افسوس

جلوه روی مرا هجر تو كاهش بخشید

دست بر دامن خورشید زدم تا بر من

عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید

حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم

ای امید دل دیوانه اندوه نواز

بازوان را بگشا تا كه عیانت سازم

چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:54توسط مرجان جون | |

 

کاش پیش من بودی

کاش دستانت در دستانم بود

و لطافت هزار ابر سپید بهاری را

در دست داشتم

و در اوج خوش بختی پرواز می کردم

کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم

کاش پیش من بودی

کاش دستانت در دستانم بود

و لطافت هزار ابر سپید بهاری را

در دست داشتم

و در اوج خوش بختی پرواز می کردم

کاش می توانستم به چشمانت نگاه کنم

و با هر نگاه من

هزار هزار واژه ناگفته عشق را

بقیه در ادامه مطلب ...

به یک باره به سوی تو روان می کردم

و با هر نگاه تو

شادی در چشمان من می جوشید

کاش می توانستم صدای گرم تو را بشنوم

تا چون آبشاری از نغمه های روح انگیز

بر عمق جانم جاری گردد

و همه غم های فراق را بزداید

کاش پیش من بودی

من با گرمای عشق تو زنده ام

چه زیباست

که تو تنها نیاز من باشی

و چه عاشقانه است

که تو تنها آرزویم باشی

و چه رؤیایی است

این لحظه های ناب عاشقی

و من همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می کنم

و اگر غروری در من هست غرور عشق به توست 


 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:40توسط مرجان جون | |

 

نگـــــــران نباش،

حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …

دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم

آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست "

آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود

راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم

حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب


+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:36توسط مرجان جون | |

 

 

آنقــدر مرا سرد کرد،

از خودش...

از عشق...

کــه حالا بــه جای دل بستن، یخ بسته ام!

آهای!!!

روی احساسم پا نگذاریــد؛ لیز می‌‌خوریــد...!

 

در زندگيم به هيچکس خيانت نکردم،

جز خودم...!

وفاي به تو خيانت به خودم بود !!!

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:22توسط مرجان جون | |

 

 

سفارش

 

 از دست تو رنجيدمو چيزي نگفتنم

 

با ديگرانت ديدمو چيزي نگفتم

 

كلي سفارش كرده بودي من نفهمم

 

اين نكته رو فهميدمو چيزي نگفتم

  

چرا بايد؟

 

هميشه عكسه نازت روبرويم

 

نگاهه تو دليله جستجويم

 

چرا بايد تمامه حرف ها را

 

بدون تو به تصويرت بگويم؟

  

 درد مي كشم

  

به روي برگه زندگي دو خط زرد ميكشم

 

و چشمه عاشقه تو را كه گريه كرد ميكشم

  

تو رفتي و بدونه تو كسي نگفت با خودش

 

كه من بدون تو چقد درد ميكشم

 

  به دل هميشه دريات

 

آسمون آرزمو پر از ابرهايه تيره

 

لالايي واست بخونم تا شايد خوابت بگيره

    

اگر از خواب نپريدي تويه خواب خدارو ديدي

 

يه جوري بپرس ازش كه دلامون چرا اسيره

 

 اما بهتره بدوني طبق اصله مهربوني

 

دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزيره

 

  چشمايه تو شده خسته بغض آرزوت شكسته

 

اما باز تو فكره ايني اگه من رو نپذيره

  

بهتره بيدار نشيني اونو تويه خواب ببيني

 

واسه ديوونه بودن عزيزم هميشه ديره

 

 خوش به حاله بعضي مردم كه شدن تو زندگي گم

 

التماس سرخ سيب ها پيششون چقد حقيره

  

نه به فكره عطره ياسن نه به فكره التماسن

 

خنده داره واسشون كه دله ما يه جايي گيره

 

چي بگم شبم تموم شد نديدم اونو حروم شد

 

كاش ميدونست يكي اينجا بدجوري واسش ميميره


+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:18توسط مرجان جون | |

 

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:17توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 55 56 57 58 59 ... 66 صفحه بعد