شعرهای عاشقانه

MARJAN

 چشم گریون

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت9:56توسط مرجان جون | |

 

نظر بدید

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت1:23توسط مرجان جون | |

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,ساعت1:19توسط مرجان جون | |

 


خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود 

اما می تونستی نری چرا می گی قسمت نبود 


اگه قسمت نبود چرا توموندی خدا چرا مارو بهم رسوندی 

اگه می دونستی یه روزی میری چراروزا رو تا اینجا کشوندی 


چرا روزا رو تا اینجا کشوندی؟ 

چی بودم 


چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی 


حالا اسمت می آد گریم میگره نمیدونی که با دلم چه کردی 


اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم 


ولی من در عوض هر چی که بودم با احساسات تو بازی نکردم 


اگر چه می دونم دوستم نداری به هر در می زنم تنهام نذاری 

اگر پای کسی هم در میونه بزاراسمت اقلّا روم بمونه 


دم آخر بزاردست توی دستام بزاربهت بگم دردم چی بوده 

فقط لطفی کنه حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبوده 


اگه تصمیم رفتن رو گرفتی ببخش اگه پشیمونت نکردم 


آره من واسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم 


با احساسات تو بازی نکردم...

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:57توسط مرجان جون | |

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت22:56توسط مرجان جون | |

 همیشه کلاه کاپشنشو رو سرش میندازه و کیفش پشتشه و دستاشم تو جیبش و سرشم پایینه راه میره...پسر خوبیه ها...عقلو درکش خییلیی بالایه....بلوغش از منو هم سنام به نظر میاد زودتر انجام شده....از رفاقت خییلییی حالیش میشه....تمام زنگ تفریح ها رو باهاشم...با مرامم هست....ولی یه مشکل اساسی داره...گاهی وقتا یه نظریه هایی میده که به عقل جور در نمیاد....گاهی وقتا به جا این که به رفقاش امید بده بهشون میگه نمیتونید...نمونش خود من...که همش تو سرم میزنه و میگه تو اخرشم نمیتونی کج کار بشی...هر وقت رفتی اونجا من بت سلام میدم...منم بش میگم وقتی رفتم اونجا اصن برات بلیط مجانی میفرستم بیای و تماشا کنی نمیخواد از اینجا بم سلام بدی....یا گاهی وقتا بم میگه کاری خاک تو سرت ببین همه میخوان دکتر بشن اون وخ تو میخوای بری کشتی کج کار بشی...اونجا زنده نمیذارنت....خسته شدم از این همه بار منفی....

 

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:16توسط مرجان جون | |

 
اي کـــاش هـمـان آدمـهـايـي کـه نـوشتـه‌هايـم را مي‌دزدنـد

و حـرفهـايـم را به نـام خـودشـان مي‌زننـد گـوشـه‌اي از

دردهـايـم را هـم بـدزدنـد و بـه نـام خـودشـان بــزنــنــد !!

 

گاهـــــــي اونــقدر دلتــنگ مــيشي که فــقط مــيخواهي بــبينــيش.....

حتـــــــــي بــا کــــس ديــگــه اي !!

 

يکــي مــثلِ من عــاشقِ "خــــــداست"... يکـــي مثلِ تـــوفــکر مي کــرد

"خـــــداست


+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت21:8توسط مرجان جون | |

 

عاشقانه دوستت دارم عزیزم

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:57توسط مرجان جون | |

 

ببینمت. . . گونه هایت خیس اســـت . . . باز با این رفیق نابابـــــت

. . نامش چه بود؟ هان! باران. . . باز با "باران " قدم زدی ؟ هزار بار گفتم

باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها . . . همدم خوبی نیست برای درد ها . . .

همـــيــشه بــا به دســـت آوردن اون کـــــسي کــه دوســتـش داريــم

نـمـــيـتـوانــيـــم صـــاحـبــش شـــيم، گــــاهــي لازمــه ازش بـگـــذريـــم

تـا بـتـــونـيـم صــاحـبش بــشــيـم!!!!

   

آهــــای تـــو....!! تـــویـــی کــه مـیـگـــفــتی : دیـــگه مـثـــه مـن پـیـــدا

نـمــیــکــنی !! واقــعــا فــک مــیــکــردی بــعــد از تــو، دنــبــال یـکـــی

مـثـــه تــو مـیــگـــردم؟؟


+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت20:48توسط مرجان جون | |

 

             

 
از انســــان هـــای احســـاساتــی بـیشتـــر بـتـــرسیـــد؛ آن ها قـــادرند

ناگهــــــانی، . . دیگــــر گــریـه نکـننــد؛ دوسـتــــ نــداشتـــه بــاشـنـــد؛ 


و قـیـــدِ همـــه چـیــز را بــزننــد، . . حتـــی زنــدگــــی . . .!


اولا به نظر می رسید که زندگی بی تو یعنی هیچ … حالا که رفتی فهمیدم 

که فقط به نظر می رسید

من رفتم … و تو فقط گفتی برو به … ! مدت هاست که بی تابم بی تاب

 بازگشت و کلام آخرت… راستی… به بسلامت بود یا به جهنم؟؟!

چه کسی برای عشق بازی ما شعراتل متل خواند...که پایت را به این راحتی

 از زندگی ام ورچیدی....
 

و چقــــــدر دیر می فهمیم که زندگــــــی همین روزهاییست

 که منتظــــر گذشتنش هســتیم

اینی که میکشم ، درد نبودنت تو این روزا نیست ؛

 تاوان بودنت تو اون روزاست !
 
سخـت تـریـن کـار دنـیـا ؛ بـی مـحـلــی کـردن ، بـه کسـیـه کـه : 

با تـمـام وجــود دوسـتش داری . . .
ببـخـش اگـه بـه یـاد تـو چـشـمـامـو رو هـم مـیذارم،هـر شـب تـو 

رویـای مـنـی چـیکـار کـنم دوسـت دارم ..


+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:31توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 57 58 59 60 61 ... 66 صفحه بعد