شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

توراحس میکنم هردم...


که با چشمان زیبایت مرا دیوانه کردی...


من از شوق تماشایت...


نگاه از تو نمیگیرم....


تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....


ولی...افسوس...این رویاست....


تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....


تو با من مهربان بودی...


واین رویا چه زیبا بود....


ولی.... افسوس.... که رویا بود....

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:57توسط مرجان جون | |

 

حلالم کن دارم میرم ...چقدراین لحظه دلگیره  

گناهی گردن مانیست ...همش تقصیر تقدیره 

نگام کن لحظه ی رفتن ...چه تلخه این هم آغوشی 

چه وحشتناکه دل کندن ...چقدر سخته فراموشی

پرازبغضم پرازگریه ...پرازتلخی وشیرینی 

حلالم کن دارم میرم ...منوهرگز نمی بینی 

حلالم کن اگه دستام ...به دستای توعادت کرد 

آخه دنیای عاشق کش ...به ما دوتا خیانت کرد 

کلاف آرزوهامو ...چراهیشکی نمی بافه 

برای ما دوتا عاشق ...جدایی دورازانصافه 

تمام سهم من از تو ...یه حلقه س که توو دستامه 

تمام سهم تو ازمن ...یه عشق بی سرانجامه 

تو بارونی ترین ابری ...من از پاییز لبریزم 

چه معصومانه می باری ...چه مظلومانه می ریزم 


 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:47توسط مرجان جون | |

 خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری

 

 صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا

 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه

 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه

خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه

نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه

خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره

 بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره

خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه

 نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

 خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن

بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن

 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی

 وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی

از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه

بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه

 خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی

 کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه

چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه

 خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون

اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون

 خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن

  چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن

 خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

 خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت

 خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه

  که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه

 خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی

 تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره 


+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:42توسط مرجان جون | |

میخوام روی حرفم هنوز ایستاده باشم

بذا دوستت دارم رو هزار بار گفته باشم


بخوای تا قیامت می گم دوستت دارم رو

بهونه ای نمی خوام به دستت داده باشم

 

ما که گفتیم هزار بار تو یک بار هم نگفتی

ولی نزدیکه اون روز که به دامم بیفتی


 

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:37توسط مرجان جون | |

 اینجا مینویسم شاید گذر زمان تو را هم یه روز برای خواندن این مطلب به اینجا بکشاند...

من همانم که با اینکه میدانستم تو نمیتوانی با من باشی ولی باز دوستت داشتم.

منی که میدانستم بیشتر از نصف حرفهایت راست نبود ولی به احترام دلم باور میکردم!

و ندانستی که آنهایی که نصف شب با آنها میحرفی و وقتی اس ام اس هایی من نمیآیند میگفتی

لابد حافظه پر شده است!!!!

همه رفتنی أند و فقط چند روزی تو را میخواهند.

من تمام اینها را میدانستم. ولی دوستت داشتم

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:34توسط مرجان جون | |

  

 
 براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست

 


براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،

 


چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم

 


براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود

 


مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست

 


نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم

 


و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم

 


مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند

+نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:,ساعت14:30توسط مرجان جون | |

 

+نوشته شده در جمعه 11 اسفند 1386برچسب:,ساعت1:25توسط مرجان جون | |

 

                                 جــــــــ ــــاری تـــــــــــ ــــــــــر از همیشـــــــــــــ ـــــــــــــه ام  

 

 در امــتـــــــ ـــــداد لحظـــــــــ ــــــــــه ها  

 

 

 و منتظــــــــــ ــــــــــر یک معجـــــــــــــ ــــــــــزه 

 

 

 منتظـــــــــــــ ـــــــــــر روزی کـــــــ ـــــــــه 

 

شــــ ــــاید تمــــــ ــــــام " مــــ ــــــن " به " تــــــ ـــــو" تبدیل شـــــ ــــود...

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت21:51توسط مرجان جون | |

  

 این روزـهآ ... 

 گـآه تلخ اند مـث ِ زهرمـآر، 

 گـآه شُور اند مـث ِ آب اُقیـآنوس ـهآ ... 

 و گـآه تُرش اند مـث ِ یـک نآرنگـی نـآرس ... 

 هیچ وقت شیرین نبـُودند ...  

 هیچ گـآه مـَلس نمی شـَونـد ...  

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت21:37توسط مرجان جون | |

 

تاکی باید چشم انتظارتوباشم 

تاکی.......

+نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 0برچسب:,ساعت21:26توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 60 61 62 63 64 ... 66 صفحه بعد